• وبلاگ : پازل
  • يادداشت : انتشار تصويري از اخطلات كارمندان زن و مرد يكي از بانك ها
  • نظرات : 4 خصوصي ، 6 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    +

    بسم الله

    سلام

    خيلي اتفاقي به وبلاگتون بر خوردم، اما وقتي برخوردم ديدم که مي شناسمتون... خارج از دنياي مجازي 4، 5 سالي هست که مي شناسم، اما تو اين دنيا تازه باهاتون برخورد کردم... به هر حال بين همه ي مطالب جالبي که تو وبلاگتون ديدم يه چيز از همه جالب تر بود ...معرفي نويسنده!!!!!!!!!!!!!

    يادمه تو نمايشگاه رسانه هاي ديجيتال، همون موقع که شما در حال تلاش بي وقفه جهت استمرار در شغلتان بوديد (و البته در راستاي اين تلاش... هيچي بگذريم ...) يک بار داشتيد از جلوي غرفه حاج احمد متوسليان و همراهانشون (که البته غرفه ي مرحمتي شما به يک عده آدم طفلکي و حيوونکي بود!!!!!!!!) رد مي شديد، ديديد قراره رو ديوار انتهايي غرفه عکس شمع ، البته نه اين شمعي که شما گذاشتيد، شمع معروفي که توسط شهيد چمران نقاشي شده و باز البته با همين جمله اي که شما خودتون رو باهاش معرفي کرديد رو نصب کنن. با نگاه تحقير آميز هميشگي و لبخند تحسين آميز هميشگي ترتون که البته وقتي با هم مخلوط ميشن، مخاطبتون رو مطمئن ميکنن در تمسخر آميز بودن برخوردتون، گفتيد: «که چي بشه؟!»، طوري که بنده ي سرا پا تقصير تصور کردم تا به حال نه ديده ايد و نه شنيده ايد...

    فقط همين...

    اميدوارم متوجه شده باشيد...

    يا مهدي

    پاسخ

    ميدونيد چرا با خانم ها كم كار ميكنم؟ چون بعد از گذشت سالها هنوز نتونستم به زبان درونشون پي ببرم و در ترجمه مطالب براشون دچار مشكل شدم. به هر حال فكر ميكنم "كه چي بشه ؟!" براي اين بود كه ببينم عمق داستان را تا كجا مورد نظر داريد. شما كه من را از 5 سال پيش مي شناسيد بايد يادتان باشد كه خيلي از فضاي شما دور نيستم و تنها جايي كه در نمايشگاه اشك در چشم هايم جمع شد جلوي غرفه شما بود. كتاب آنگاه كه كوه گم شد رو خونديد؟