سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شب پنجم - پازل
سفارش تبلیغ
صبا ویژن


شب پنجم - پازل



درباره نویسنده
شب پنجم - پازل
مهدی سالم
من ممکن است نتوانم این تاریکی را از بین ببرم اما با همین روشنایی کوچک فرق ظلمت و نور ، حق و باطل را نشان خواهم داد و هرکه به دنیال نور است این نور هرچند کوچک در دل او بزرگ خواهد برد.
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
جوک
اخبار
محرم
رسانه
آرشیو
مدیریت
سیاست
دل نوشته
نشریه شمع
حسن نظری
خلاصه کتاب
حجاب و عفاف
رایانه و اینترنت
احادیث اخلاقی
مدیریت فرهنگی
عکس های دیدنی
بازی های رایانه ای
مسائل اجتماعی ایران
انتخابات مجلس هشتم
مهدی و خدمت سربازی
انتخابات ریاست جمهوری دهم
سبزی گل داره
گشت وگذار در دنیا
شورای عالی فضای مجازی
شبکه امید
کاربرانه


لینکهای روزانه
حضرت آیت الله خامنه ای [224]
استاد شهید مرتضی مطهری [164]
دکتر شهید مصطفی چمران [96]
آیت الله مکارم شیرازی [194]
استاد رحیم پور ازغدی [143]
حضرت آیه الله مصباح [126]
متن شاهنامه فردوسی [115]
دیوان حافظ [150]
غرلیات سعدی [120]
غزلیات مولوی [137]
متن نهج البلاغه [123]
متن قرآن با ترجمه [130]
متن صحیفه سجادیه [98]
پازل (پرشین بلاگ) [162]
[آرشیو(14)]


لینک دوستان
سجاده ای پر از یاس
تفحص شهدا
پاک دیده
رضوان
عــــشقـــــولـــــک
رضا شکوهی
معجزه هزاره سوم
پوست کلف
ابوذر منتظر القائم
عاشورائیان
اقلیما پولادزاده
مهدی بوترابی
سلما سالم
حسن نظری
محدثه
باسید علی تا .....
به خود آییم و بخواهیم،‏که انسان باشیم...
محسن ثروتی
متین
آوینی
اقالیم....
محمد مهدی کارگر
روزنامه دانشجویی
محمد جواد مزارعی
عباس سیاح طاهری
محمد مسیح مهدوی
دکتر محمود احمدی نژاد
مجمع وبلاگ نویسان مسلمان
ابر و خورشید
مجاهدین
مهدی گیوکی
باران مسعودی
مهدی مسعودی
مسعود دهنمکی
حسین (کربلای6)
کانون اندیشه جوان
مرضیه (دلتنگیهای آدمی)
خاکریز
رجانیوز
سپهر نیوز
شریف نیوز
صهیون پژوه
حامد طالبی
محمد سرشار
وحید یامین پور
ذره بین
صادق کریمی
پرنیان موسوی
حامد راست دست ...
سپهر خلیل سبحانی
محمد رضا منتظر القائم
سهیل رضازاده
گلادیاتور (بابک کرباسی)
مجید بذرافکن
وبلاگ فارسی

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
شب پنجم - پازل

آمار بازدید
بازدید کل :396873
بازدید امروز : 11
 RSS 

نوشته‏اند حسن بن على علیه السلام چند پسر داشت که اینها همراه ابا عبد الله آمده بودند.یکى از آنها جناب قاسم بود.امام حسن علیه السلام پسر ده ساله‏اى دارد که آخرین پسر ایشان است،و این بچه شاید از پدرش یادش نمى‏آمد چون وقتى که پدرش از دنیا رفت گویا چند ماهه بوده است،در خانه حسین بزرگ شد.

ابا عبد الله به فرزندان امام حسن خیلى مهربانى مى‏کرد،شاید بیش از آن اندازه که به پسران خودش مهربانى مى‏کرد چون آنها یتیم بودند و پدر نداشتند.این پسر اسمش عبد الله و خیلى به آقا علاقه‏مند است،و آقا به زینب سپرده است که تو مواظب بچه‏ها باش،و زینب دائما مراقب آنهاست.یکدفعه زینب متوجه شد که عبد الله از خیمه بیرون آمده است و مى‏خواهد برود پیش عمویش حسین بن على علیه السلام.

زینب دوید او را بگیرد،او فریاد کرد:«و الله لا افارق عمى‏»به خدا قسم که من هرگز از عمویم جدا نمى‏شوم.آن طفل مى‏دود،زینب مى‏دود( السلام علیک یا ابا عبد الله!اشهد انک قد امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر و جاهدت فى الله حق جهاده).

آنقدر زینب دوید که به ابا عبد الله نزدیک شد.آقا فرمود:نه،تو برگرد،بگذار این بچه پیش خودم باشد.خودش را نداخت‏به دامان حسین علیه السلام(حسین است،او خودش عالمى دارد).در همین حال، یکى از دشمنان آمد براى اینکه ضربتى به ابا عبد الله بزند.

تا شمشیرش را بالا برد، این طفل فریاد کرد:«یابن الزانیة!اترید ان تقتل عمى‏»؟زنازاده!تو مى‏خواهى عموى مرا بکشى؟تا او شمشیرش را حواله کرد،این طفل دست‏ خود را جلو آورد و دستش بریده شد. فریاد کرد:یا عماه!عموجان ببین با من چه کردند!

«اشهد انک قد امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر و جاهدت فى الله حق جهاده حتى اتیک الیقین.»

و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم،و صلى الله على محمد و آله الطاهرین.

کتاب: مجموعه آثار ج 17 از ص 297

نویسنده: شهید مطهرى

شهادت حضرت عبدالله بن حسن (ع)

طبق سفارشی که امام حسین(ع) درباره عبدالله بن حسن(ع) نموده بود، حضرت زینب(س) پیوسته مراقب و مواظب او بود.

دست او را در دستان عقیله بنی هاشم، زینب(س) بود، تا آنکه امام حسین(ع) در گودال قتلگاه از صدر زین افتاد.

با شتاب دستش را از دست عمه رها کرد و به سمت قتلگاه آمد و به بدن مبارک امام حسین(ع) چسبید و دشمنانی را که حضرتش را محاصره نموده بودند، مورد شماتت و سرزنش قرار داد و به حرمله بن کاهل که با شمشیر بالای گودال ایستاده بود، گفت:

«وای بر تو ای پسر زن بدکاره! می خواهی عموی مرا بکشی؟» و دست مبارکش را مقابل ضربه شمشیر گرفت که شمشیر به دستش اصابت نمود و به پوست آویخته شد.

حضرت سیدالشهدا(ع) عبدالله را در آغوش کشید و به سینه چسبانید و فرمود:

«برادرزاده ام! بر این مصیبتی که برای تو پیش آمده، صبر کن و از خداوند طلب خیر نما. زیرا خداوند تو را به پدران صالحت ملحق می کند.» ناگاه حرمله تیری بر عبدالله زد و او را در دامان سید الشهدا(ع) به شهادت رساند.

طبق سفارشی که امام حسین(ع) درباره عبدالله بن حسن(ع) نموده بود، حضرت زینب(س) پیوسته مراقب و مواظب او بود.

دست او را در دستان عقیله بنی هاشم، زینب(س) بود، تا آنکه امام حسین(ع) در گودال قتلگاه از صدر زین افتاد.

با شتاب دستش را از دست عمه رها کرد و به سمت قتلگاه آمد و به بدن مبارک امام حسین(ع) چسبید و دشمنانی را که حضرتش را محاصره نموده بودند، مورد شماتت و سرزنش قرار داد و به حرمله بن کاهل که با شمشیر بالای گودال ایستاده بود، گفت:

«وای بر تو ای پسر زن بدکاره! می خواهی عموی مرا بکشی؟» و دست مبارکش را مقابل ضربه شمشیر گرفت که شمشیر به دستش اصابت نمود و به پوست آویخته شد.

حضرت سیدالشهدا(ع) عبدالله را در آغوش کشید و به سینه چسبانید و فرمود:

«برادرزاده ام! بر این مصیبتی که برای تو پیش آمده، صبر کن و از خداوند طلب خیر نما. زیرا خداوند تو را به پدران صالحت ملحق می کند.» ناگاه حرمله تیری بر عبدالله زد و او را در دامان سید الشهدا(ع) به شهادت رساند.

شرح شمع صفحه232 شرح شمع صفحه232

ای یادگار من، جان برادرم
در قتلگاه عشق، ای یار آخرم

ای یاس باغ من

از دست عمه چون، تیری رها شدی
بر سینه ی عمو، بس پُر بَها شدی

گر تشنه ای کنون، در پیش علقمه
مژده که می شوی، سیراب فاطمه

از قلتگاه من، ای یاس باغ من
رفتی دوباره، غم آمد سراغ من



نویسنده : مهدی سالم » ساعت 12:0 صبح روز دوشنبه 86 دی 24