سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عاشورا -آخرین لحظات - پازل
سفارش تبلیغ
صبا ویژن


عاشورا -آخرین لحظات - پازل



درباره نویسنده
عاشورا -آخرین لحظات - پازل
مهدی سالم
من ممکن است نتوانم این تاریکی را از بین ببرم اما با همین روشنایی کوچک فرق ظلمت و نور ، حق و باطل را نشان خواهم داد و هرکه به دنیال نور است این نور هرچند کوچک در دل او بزرگ خواهد برد.
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
جوک
اخبار
محرم
رسانه
آرشیو
مدیریت
سیاست
دل نوشته
نشریه شمع
حسن نظری
خلاصه کتاب
حجاب و عفاف
رایانه و اینترنت
احادیث اخلاقی
مدیریت فرهنگی
عکس های دیدنی
بازی های رایانه ای
مسائل اجتماعی ایران
انتخابات مجلس هشتم
مهدی و خدمت سربازی
انتخابات ریاست جمهوری دهم
سبزی گل داره
گشت وگذار در دنیا
شورای عالی فضای مجازی
شبکه امید
کاربرانه


لینکهای روزانه
حضرت آیت الله خامنه ای [224]
استاد شهید مرتضی مطهری [164]
دکتر شهید مصطفی چمران [96]
آیت الله مکارم شیرازی [194]
استاد رحیم پور ازغدی [143]
حضرت آیه الله مصباح [126]
متن شاهنامه فردوسی [115]
دیوان حافظ [150]
غرلیات سعدی [120]
غزلیات مولوی [137]
متن نهج البلاغه [123]
متن قرآن با ترجمه [130]
متن صحیفه سجادیه [98]
پازل (پرشین بلاگ) [162]
[آرشیو(14)]


لینک دوستان
سجاده ای پر از یاس
تفحص شهدا
پاک دیده
رضوان
عــــشقـــــولـــــک
رضا شکوهی
معجزه هزاره سوم
پوست کلف
ابوذر منتظر القائم
عاشورائیان
اقلیما پولادزاده
مهدی بوترابی
سلما سالم
حسن نظری
محدثه
باسید علی تا .....
به خود آییم و بخواهیم،‏که انسان باشیم...
محسن ثروتی
متین
آوینی
اقالیم....
محمد مهدی کارگر
روزنامه دانشجویی
محمد جواد مزارعی
عباس سیاح طاهری
محمد مسیح مهدوی
دکتر محمود احمدی نژاد
مجمع وبلاگ نویسان مسلمان
ابر و خورشید
مجاهدین
مهدی گیوکی
باران مسعودی
مهدی مسعودی
مسعود دهنمکی
حسین (کربلای6)
کانون اندیشه جوان
مرضیه (دلتنگیهای آدمی)
خاکریز
رجانیوز
سپهر نیوز
شریف نیوز
صهیون پژوه
حامد طالبی
محمد سرشار
وحید یامین پور
ذره بین
صادق کریمی
پرنیان موسوی
حامد راست دست ...
سپهر خلیل سبحانی
محمد رضا منتظر القائم
سهیل رضازاده
گلادیاتور (بابک کرباسی)
مجید بذرافکن
وبلاگ فارسی

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
عاشورا -آخرین لحظات - پازل

آمار بازدید
بازدید کل :396422
بازدید امروز : 4
 RSS 

آخرین لحظات

پس از آنکه حضرت عباس علیه السلام به شهادت رسید، امام حسین علیه السلام غریب و بى یاور شد، و دیگر هیچکس را نیافت که از او یارى کند، صداى گریه و ندبه بانوان حرم و کودکان را مى‏شنید، در این هنگام فریاد زد:
«هل من ذاب یذب عن حرم رسول الله؟ ... هل من مغیث‏یرجو الله فى اغاثتنا؟».
سپس بانوان حرم و کودکان وداع کرد و آنها را به سکوت و صبر دعوت نمود، آنگاه فرمود:
«اخیة! ائتینى یثوب عتیق لایرغب فیه احد، اجعله تحت ثیابى لئلا اجرد بعد قتلى‏».

شلوار کوچکى برایش آوردند، فرمود: نه، این جامه کسى است که ذلت و خوارى دامنگیرش شده باشد، سپس جامه کهنه دیگرى را گرفت و پاره پاره کرد و زیر جامه‏هایش پوشید ... سپس پارچه دیگرى طلبید و آن را پاره پاره کرد و پوشید به این منظور که به غارت نبرند. (1)

در این وداع بود که فرمود:

«ناولونى علیا ابنى الطفل حتى اودعه‏».
على اصغر (یا عبدالله شیرخوار) را به او دادند آنحضرت خواست با او وداع کند که تیر از جانب دشمن آمد و به گلوى او اصابت کرد و او را شهید نمود.
هنگامى که امام حسین علیه السلام تنها ماند و به هر سو نگاه کرد، براى خود یار و یاورى ندید، صدا زد:
«هل من ذاب یذب عن حرم رسول الله ...»
این سخن آنچنان جگر سوز بود، که وقتى بانوان حرم، آن را شنیدند، صداى گریه آنها بلند شد، در این هنگام امام سجاد علیه السلام که سخت بیمار و در بستر بود برخاست و با زحمت از خیمه‏اش بیرون آمد، بقدرى ناتوان بود که مى‏توانست‏شمشیر خود را حمل کند.

ام کلثوم علیها السلام فریاد زد: به خیمه برگرد.

امام سجاد علیه السلام فرمود:«اى عمه، مرا رها کن تا در رکاب پسر رسول خدا صلى الله علیه و اله و سلم با دشمن بجنگم‏».

امام حسین علیه السلام متوجه شد و فریاد زد: «اى ام کلثوم، او را نگهدار، تا زمین از نسل آل محمد صلى الله علیه و اله و سلم خالى نگردد».

فاضل در بندى در اسرار الشهاده مى‏نویسد: امام حسین علیه السلام مانند باز شکارى به طرف امام سجاد علیه السلام آمد و او را به خیمه‏اش برد، و به او فرمود: «پسرم مى‏خواهى چه کنى؟».

امام سجاد علیه السلام عرض کرد: «پدر جان، نداى تو رگهاى قلبم را برید، و آرامش را از من ربود، خواستم به میدان آیم و جانم را فدایت کنم‏».

امام حسین علیه السلام فرمود: پسرم! تو بیمار هستى و جهاد بر تو واجب و روا نیست، تو حجت و امام بر شیعیان من هستى، تو پدر امامان و سرپرست‏یتیمان و بیوه زنان هستى، تو باید آنها را به مدینه برسانى، و نباید هرگز زمین از حجت و امام از نسل من خالى بماند ...

امام سجاد علیه السلام عرض کرد: «پدر جان آیا من نگاه کنم و تو کشته شوى کاش زنده نبودم، و جانم نثار تو مى‏شد ...».

سپس امام حسین علیه السلام با امام سجاد علیه السلام وداع کرد، او را در آغوش گرفت و گردن به گردن او گذاشت و گریه سختى کرد و به این ترتیب با او خداحافظى نمود. (2)

سپس فرمود: پسرم به شیعیان من سلام برسان، و به آنها بگو که پدرم غریبانه کشته شد براى مصیبت او ناله کنید، و او به شهادت رسید و براى او گریه کنید».

«یا ولدى بلغ شیعتى عنى السلام فقل لهم ان ابى مات غریبا فاندبوه ومضى شهیدا بابکوه‏». (3)

امام حسین علیه السلام نگاهى به قتلگاه کرد دید پیکر بخون طپیده 72 نفر از اصحاب و هیجده نفز از اهلبیتش به زمین افتاده و به شهادت رسیده‏اند، تصمیم قاطع گرفت تا به جنگ با دشمن برود، در این هنگام صدا زد:

«یا سکینه یا فاطمه! یا زینب و یا ام کلثوم علیکن منى السلام فهذا آخر الاجتماع و قد قرب منکن الافتجاع‏».

امام در این حال مى‏گریست، زینب علیها السلام عرض کرد: خدا چشمت را نگریاند چرا گریه مى‏کنى؟ امام فرمود:

«کیف لا ابکى و عما قلیل تساقون بین العدى‏».

بانوان حرم با شنیدن سخن امام، صدا به گریه بلند کردند و فریاد زدند:

«الوداع الوداع، الفراق الفراق‏».

در این هنگام سکینه نزد پدر آمد و صدا زد:

«یا ابتاه ء استسلمت للموت فالى من اتکل‏».

امام حسین علیه السلام به او فرمود: «اى نور چشم من چگونه کسى که یار و یاور ندارد، تسلیم مرگ نشود، ولى بدان که رحمت و یارى خدا در دنیا و آخرت از شما جدا نگردد، دخترم برقضاى الهى صبر کن و شکایت نکن، دنیا محل گذر است ولى آخرت خانه همیشگى است‏».

سکینه گفت: ما را به حرم جدمان (مدینه) بازگردان.

امام فرمود:

«لو ترک القطا لغفا و نام‏».

سکینه گریه کرد، امام حسین علیه السلام سکینه‏اش را به سینه‏اش چسبانید و اشک چشمهاى او را پاک کرد و این اشعار را خواند:

سیطول بعدى یا سکینه فاعلمى منک البکاء اذ الحمام دهانى لا تحرقى قلبى بدمعک حسره مادام منى الروح فسى جثمانى فاذا قتلت فانت اولى بالذى تاتینه یا خیره النسوان

امام حسین علیه السلام بانوان را دلدارى داد و امر به صبر نمود و فرمود: خداوند شما را از دست دشمنان نجات دهد و عاقبت امر شما را نیکو گرداند، و دشمنان شما را به انواع عذاب مبتلا خواهد کرد، و در عوض این مصائبى که به شما رسیده خداوند چندین برابر از مواهب خود را به شما عنایت مى‏فرماید، به زبان چیزى نگوئید که موجب کاهش مقام ارجمند شما گردد ... زینب گریه مى‏کرد، امام به او فرمود: آرام باش اى دختر مرتضى، وقت گریه طولانى است.

همین که خواست به عزم میدان، از خیمه بیرون آمد، زینب علیها السلام دامن امام را گرفت و صدا زد:

«مهلا یا اخى، توقف حتى اتزود منک و اودعک وداع مفارق لا تلاقى بعده‏».

فمهلا اخى قبل الممات هنیئه لتبرد منى لوعه و غلیل

حضرت زینب علیها السلام از برادر دل نمى‏کند، به دست و پاى برادر افتاد و بوسید، سایر بانوان حرم، آنحضرت را محاصره کرده و دست و پاى او را مى‏بوسیدند و گریه مى‏کردند، امام آنها را آرام کرد و به خیمه برگردانید، سپس خواهرش را به تنهائى طلبید و او را دلدارى داد.

«و امر یده على صدرها و سکنها من الجزع‏».

امام به او فرمود: افرادى که صبر مى‏کنند، پاداش بسیار در پیشگاه خدا دارند، صبر کن تا به پاداشهاى الهى برسى ...

بعضى نقل کرده‏اند: چون امام حسین علیه السلام چند قدمى از خیمه‏ها دور شد، حضرت زینب علیها السلام از خیمه بیرون آمد و صدا زد: «برادرم لحظه‏اى درنگ کن تا وصیت مادرم فاطمه علیها السلام را نسبت به تو بجا آورم‏».

امام توقف کرد و فرمود: آن وصیت چیست؟

زینب علیها السلام عرض کرد: مادرم به من وصیت فرمود، هنگامى که نور چشمم حسین علیه السلام را روانه میدان براى جنگ با دشمن کردى، عوض من گلوى او را ببوس، آنگاه زینب علیها السلام گلوى برادرش را بوسید و به خیمه بازگشت. (4)

امام چند قدم دیگر به سوى میدان برداشت، ناگاه صداى ضعیفى از پشت‏سر شنید که کسى مى‏گوید: اى پدر اندکى تامل کن، به تو حاجتى دارم.

امام به عقب نگاه کرد دید سکینه با سرعت مى‏آید، عنان اسب را کشید و توقف کرد، سکینه به سر رسید و رکاب امام را گرفت و عرض کرد: حاجتم این است که از اسب فرود آئى و مرا در کنار خود بگیرى و مرا مانند یتیمان نوازش کنى.

امام پیاده شد و روى خاک نشست و سکینه‏اش را کنار خود گرفت و دست نوازش بر سر او کشید و اشکهایش را پاک کرد، و او را دلدارى داد و به خیمه باز گردانید. (5)

هنگامى که امام حسین علیه السلام مشغول و وداع بود و سکینه و سایر بانوان حرم را دلدارى داده و امر به صبر مى‏نمود، عمر سعد خطاب به سپاه خود فریاد زد: «واى بر شما تا حسین علیه السلام مشغول وداع است از هر سو به او حمله کنید، سوگند به خدا اگر او از وداع فارغ شود، جانب راست و چپ شما را با حملات خود در هم مى‏نوردد»،سپاه به امام حمله کردند و آنحضرت را در کنار خیمه هدف تیرهاى خود قرار دادند، بطورى که تیرها بین طنابهاى خیمه‏ها مى‏افتاد و بعضى از تیرها به بانوان اصابت کرده و لباس آنها را درید و سوراخ نمود، بانوان وحشت زده داخل خیمه شدند، و به امام نگاه مى‏کردند ببینند چه مى‏کند؟ دیدند مانند شیر خشمگین به دشمن حمله کرد و به هرکه نزدیک شد او را به خاک هلاکت انداخت از هر سو به سوى او تیرى آمد و آنحضرت سینه و گلویش را سپر تیرهاى دشمن قرار داده بود، سپس به مرکز خود بازگشت و مکرر مى‏گفت:

«لا حول و لا قوه الا بالله‏». (6)

مطلب جانسوز دیگر اینکه: هنگامى که امام پس از وداع خواست‏سوار بر اسب شود، بانوان و کودکان شیون مى‏کردند و از هر سو دامن او را گرفتند،«فنادى احبسیهن یا زینب‏».

گرچه حوادث تلخ و جانسوز و غمبار باعث مى‏شد که امام حسین علیه السلام بى اختیار گریه مى‏کرد و گاهى بسیار شدید و بلند مى‏گریست،ولى گریه او جنبه‏هاى عاطفى و تنفر از دشمن داشت، نه اینکه آمیخته با ذلت باشد، روحیه آنحضرت همیشه نیرومند و قوى بود و گفتار او در برابر دشمن، و حمله‏هاى شدید او و تسلیم نشدن او تا آخرین نفس و آخرین قطره خون، دلیل روشنى بر صلابت و شجاعت بى‏نظیر آنحضرت است، به عنوان نمونه:

1 - آن بزرگوار صبح عاشورا پس از نماز صبح رو به اصحاب خود کرد و پس از حمد و ثنا فرمود:

«ان الله سبحانه و تعالى قد اذن فى قتلکم فى هذا الیوم فعلیکم بالصبر و القتال‏».

2 - هنگامى که امام حسین علیه السلام و یارانش در کربلا در تنگناى سخت قرار گرفتند و محاصره دشمن لحظه به لحظه تنگتر مى‏شد، آنحضرت و جمعى از یارانش آنچنان آرام و بردبار بودند که لحظه به لحظه چهره‏هایشان درخشنده‏تر و اعضایشان قوى‏تر مى‏گشت، ولى عده‏اى نیز بودند که رنگ پریده و لرزه بر اندام شدند. بعضى از یاران آنحضرت که رنگ باخته بودند به بعضى دیگر گفتند: به امام حسین علیه السلام بنگرید که چهره‏اش بیانگر آنست که هیچگونه باکى از مرگ ندارد.

امام حسین علیه السلام فرمود:

«صبرا بنى الکرام فما الموت الا قنطره تعبر بکم عن البؤس و الضراء الى الجنان الواسعه، و النعیم الدائمه فایکم یکره ان ینتقل من سجن الى قصر و ما لاعدائکم الا کمن ینتقل من قصر الى سجن و عذاب، ان ابى حدثنى عن رسول الله: ان الدنیا سجن المؤمن و جنة الکافر.

والموت جسر هؤلاء الى جنانهم، وجسر هؤلاء الى جحیمهم، ما کذبت و لا کذبت‏».

امام حسین علیه السلام در روز عاشورا (در یکى از مراحل) برابر سپاه دشمن آمد و بر شمشیر خود تکیه داد و با صداى بلند فرمود:

«انشدکم الله هل تعرفوننى‏».

سپاه پاسخ دادند: «آرى تو فرزند پیامبر خدا صلى الله علیه و اله و سلم هستى‏».

امام: شما را به خدا آیا مى‏دانید على بن ابیطالب علیه السلام پدر من است؟

سپاه: آرى مى‏دانیم.

امام: شما را به خدا آیا مى‏دانید خدیجه دختر خویلد نخستین زنى که به اسلام گروید مادر بزرگ من است؟

سپاه: آرى مى‏دانیم.

امام: شما را به خدا آیا مى‏دانید جعفر که در بهشت پرواز مى‏کند عموى من است؟

سپاه: آرى میدانیم.

امام: شما را به خدا آیا مى‏دانید شمشیر که به کمر بسته‏ام، شمشیر پیامبر خدا صلى الله علیه و اله و سلم است؟

سپاه: آرى مى‏دانیم.

امام: شما را به خدا آیا مى‏دانید این عمامه را که بر سرم بسته‏ام، عمامه رسول خدا صلى الله علیه و اله و سلم است؟

سپاه: آرى مى‏دانیم.

امام: شما را به خدا آیا مى‏دانید پدرم على علیه السلام از میان مسلمین اولین فردى بود که اسلام را پذیرفت، و در علم از همه عالمتر و در صبر و شکیبائى از همه بردبارتر بود، و او ولى و رهبر هر مرد و زن مى‏باشد؟

سپاه: آرى مى‏دانیم.

امام:

فبم تستحلون دمى ...

سپاه: قد علمنا ذلک کله، و نحن غیر تارکیک حتى تذوق الموت عطشا.

در عبارت دیگر آمده: امام حسین علیه السلام خطاب به سپاه دشمن کرده فرمود:

اى مردم! آگاه باشید که دنیا، سراى فانى است و صاحبانش را از حالى به حال دیگر دگرگون مى‏سازد. اى گروه مردم! شما قوانین اسلام را مى‏شناسید و قرآن را خوانده‏اید و مى‏دانید که محمد صلى الله علیه و اله و سلم رسول خداى حسابگر است: در عین حال اکنون ظالمانه براى کشتن فرزند رسولخدا بپا خاسته‏اید.

«معاشر الناس، اما ترون الى ماء الفرات تلوح کانه بطون الحیات، یشربه الیهود و النصارى و الکلاب و الخنازیر و آل الرسول صلى الله علیه و اله وسلم یموتون عطشا».

بعضى نقل کرده‏اند، امام حسین علیه السلام عمر سعد را خواست و به او سه پیشنهاد کرد که یک نوع اتمام حجت بود:

1 - دست از من و اهل بیتم بردار تا به مدینه جدم برگردیم.

2 - اسقنى شربه من الماء لقد نشفت کبدى من الظماء.

3 - اگر دو پیشنهاد قبلى عملى نیست، من یک نفر هستم، بنابراین یک یک از افراد را به جنگ من بفرست.

عمر سعد گفت: اما بازگشت به مدینه و نوشیدن آب، به هیچوجه امکان پذیر نیست، ولى پیشنهاد سوم، خواسته مرد کریم است و پذیرفته مى‏شود.

به فرمان عمر سعد چند تن از شجاعان دشمن به میدان تاختند، امام حسین علیه السلام تن به تن با آنها جنگید، ولى همه آنها در برابر شمشیر آتشبار امام به خاک هلاکت افتادند، عمر سعد دریافت که در نبرد تن به تن احدى در برابر امام حسین علیه السلام باقى نمى‏ماند، از این رو نقض عهد کرد و فرمان حمله دستجمعى را صادر نمود. (7)

از هر سو به امام حمله کردند، امام آنچنان بر آنها هجوم برد که آنها همانند ملخ پراکنده فرار مى‏کردند.

مسعودى در اثباه الوصیه مى‏نویسد: امام حسین علیه السلام آنچنان جنگید که به روایتى هزار و هشتصد مرد جنگى دشمن را کشت، و بنقل دیگر غیر از مجروهان هزار و نهصد و پنجاه نفر را کشت.

عمر سعد بر قوم خود فریاد برآورد و گفت: واى بر شما آیا مى‏دانید با چه کسى مى‏جنگید این پسر انزع بطین (یعنى على علیه السلام که در دو جانب پیشانى، مو نداشت و ایمان و علم سراسر وجودش را فراگرفته بود) و کشنده عرب است.

(8)

آنحضرت همچنان مى‏جنگید، و بر اثر شدت تشنگى آب طلب مى‏کرد ولى کسى پاسخ نمى‏داد، آنقدر تیر به بدنش رسیده بود که گفته‏اند:

«حتى صار کالقنفذ».

شمر با جماعتى آمدند و بین او و خیمه‏اش قرار گرفتند، به طورى که به خیمه نزدیک شدند.

امام فریاد زد:

«ویلکم یا شیعه آل سفیان ان لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون یوم المعاد فکونوا احرارا فى دنیا کم ...»

شمر فریاد زد: اى پسر فاطمه! چه مى‏گوئى؟

امام فرمود: مى‏گویم من با شما مى‏جنگم شما با من، زنها تقصیرى ندارند، از گمراهان و متجاوزین خود جلوگیرى کنید و تا زنده‏ام متعرض حرم من نشوید.

شمر فریاد زد: اى پسر فاطمه، متعرض حرم نخواهند شد.

آنگاه شمر به سپاه خود خطاب کرد و فریاد زد: همه متوجه حسین علیه السلام شوید و کار او را تمام کنید.

سپاه دشمن به امام حمله کردند، آنحضرت هچنان مى‏جنگید تا اینکه بدنش پر از زخم سرانجام ظالمى بنام «صالح بن وهب‏» پیش آمد آنچنان بر ناحیه ران آنحضرت ضربت زد، که آن مظلوم از پشت اسب به زمین افتاد، طرف راست صورتش به زمین برخورد کرد، سپس در همین حال برخاست و به جنگ ادامه داد.

در لحظات آخر عمر امام حسین علیه السلام زینب علیها السلام از خیمه بیرون آمد، در حالى که فریاد مى‏زد:

«وا محمداه! وا ابتاه! وا علیاه! وا جعفراه‏».

سپس گفت:

«لیت السماء اطبقت على الارض، ولیت الجبال تد کدکت على السهل‏».

آنگاه به سوى امام حسین علیه السلام نزدیک شد، در آن هنگام عمر سعد با جماعتى نزدیک شد، و امام در حال جان کندن بود، زینب علیها السلام صدا زد: اى عمر! آیا این ابا عبدالله، کشته مى‏شود و تو مى‏نگرى؟ (9)

این سخن از زینب علیها السلام بقدرى جانسوز بود که عمر سعد آنچنان گریه کرد به طورى که ریشش از اشک چشمش تر شد، اما در عین حال، وصرف وجهه عنها ولم یجبها بشیى‏ء.

زینب علیها السلام صدا زد:

ویلکم اما فیکم مسلم؟

امام حسین علیه السلام از زمین برخاست و مانند شیر شرزه شجاعت بر دشمن حمله کرد و فرمود: «آیا شما بر قتل من اجتماع کرده‏اید، سوگند به خدا بعد از من بنده‏اى از بندگان خدا را نخواهید کشت، خداوند به خاطر کشتن من بر شما غضب مى‏کند ... سوگند به خدا هرگاه مرا کشتید خداوند خودتان را بجان خودتان مى‏افکند و خون همدیگر را مى‏ریزید، سرانجام دستخوش عذاب سخت الهى خواهید شد».

همچنان با دشمن جنگید تا هفتاد و دو زخم بر بدنش وارد آمد.

امام کنار آمد تا اندکى استراحت کند، در کنار ایستاده بود ناگاه سنگى از جانب دشمن آمد و به پیشانى آنحضرت خورد و خون جارى شد، دامنش را بلند کرد تا خون پیشانى را پاک کند، در این هنگام تیرى سه شعبه زهر آلود آمد و بر سینه (یا شکم) آنحضرت اصابت کرد، فرمود:

بسم الله و بالله و على مله رسول الله.

سپس سرش را به طرف آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا تو مى‏دانى مردى را مى‏کشند که در روى زمین پسر پیغمبرى غیر او نیست‏».

آنگاه آن تیر را گرفت و از پشت بیرون آورد، و خون مانند ناودان از آن جارى شد. (10

در این هنگام ضعف بر بدن آقا مسلط شد، سپاه دشمن دست از جنگ کشید و مدت طولانى از این جریان گذشت، و کسى جرئت نمى‏کرد آخرین ضربه را بزند (و به عنوان قاتل، با خدا ملاقات کند).

شمر بر سپاه خود فریاد زد:

ویحکم ما تنتظرون بالرجل اقتلوه ثکلتکم امهاتکم.

در این وقت، دشمنان بى‏رحم، از هر سو به آن امام غریب، حمله کردند، یکى به شانه چپش ضربت زد، دیگرى بر دوشش ضربت زد، سنان بن انس به پیش آمد و چنان نیزه‏اش را بر گودى گلوى آنحضرت فرو برد و سپس نیزه را بیرون آورد و بر استخوانهاى سینه‏اش کوبید و تیر بر حلقوم او وارد ساخت، که آنحضرت بر روى خاک زمین افتاد، پس از لحظه‏اى برخاست و نشست و تیر را از گلوى خود بیرون کشید، سر محاسنش را با خون بدنش رنگین نمود و مى‏فرمود:

هکذا القى الله مخضبا بدمى مغصوبا على حقى.

هلال بن نافع (که از سربازان دشمن بود) مى‏گوید: نگاه به قتلگاه کردم دیدم حسین علیه السلام به خود مى‏پیچد و در حال جان دادن است، درخشندگى چهره، و زیبائى قامت او مرا از فکر در مورد کشتن او بازداشت و من هرگز کشته آغشته به خونى را چنین ندیده‏ام.

در این حال فرمود: شربت آبى به من برسانید.

ظالمى گفت: آب نچشى تا از آب سوزان دوزخ بیاشامى، حضرت فرمود: آیا من آب سوزان جهنم را مى‏آشامم؟، نه هرگز، بلکه من بر جدم رسولخدا صلى الله علیه و اله و سلم وارد مى‏شوم و در محضر او از آب گواراى بهشتى مى‏آشامم، و از ظلم و ستم شما به آنحضرت شکایت مى‏کنم.

گفتار امام، در دل آن سنگدلان اثر نکرد، گویا ذره‏اى رحم در دل هیچکدام از آنها نبود.

عمر سعد به شخصى که در جانب راستش بود گفت: برو حسین را راحت کن.

و به نقلى سنان بن انس به خولى گفت: برو سر از بدن حسین علیه السلام جدا کن، خولى به این قصد به سوى حسین علیه السلام رفت ولى لرزه بر اندام شد و بازگشت، سنان یا شمر به او گفت: «خدا بازویت را از هم جدا کند چرا لرزه بر اندام شده‏اى؟».

سرانجام سنان و به نقلى شمر، سر از بدن شریف آنحضرت جدا نمود، و مى‏گفت: «با اینکه مى‏دانم: تو آقا و پیشوا و فرزند رسولخدا، و بهترین انسانها از جهت پدر و مادر هستى، در عین حال سرت را جدا مى‏کنم‏».

سپس سر بریده را به خولى داد تا او آن را نزد عمر سعد ببرد.

کنیزى از اهلبیت علیه السلام نزدیک قتلگاه آمد، مردى به او گفت: «اى کنیز خدا آقاى تو کشته شد».

آن کنیز با شیون و گریه به سوى خیمه بازگشت و فریاد مى‏زد: حسین را کشتند، حسین را شهید کردند وقتى که بانوان حرم، صداى او را شنیدند، صدا به گریه بلند کردند. (11)

در نقل دیگر در مورد شهادت امام حسین علیه السلام آمده: عمر سعد فریاد زد، به سوى حسین علیه السلام بروید و او را راحت کنید.

شمر به سوى آنحضرت شتافت و با کمال گستاخى روى سینه آنحضرت نشست و محاسن آنحضرت را به دست گرفت، با شمشیر خود با دوازده ضربه سر از بدن آن بزرگوار جدا نمود. (12)

در آن لحظات آخر شهادت، امام حسین علیه السلام به شمر رو کرد و فرمود:

«اذا کان لابد من قتلى فاسقنى شربه من الماء.»

شمر گفت: اى پسر ابو تراب، آیا تو گمان نمى‏کنى که پدرت ساقى حوض کوثر است و از آب کوثر به دوستانش مى‏دهد، صبر کن تا به دست او سیراب گردى‏».

و در نقل دیگر آمده گفت:

«والله لا ذقت قطره واحده من الماء حتى تذوق الموت غصه بعد غصه‏».

روز عاشورا هنگامى که ظهر شد، ابو ثمامه صیداوى یکى از یاران امام حسین علیه السلام به خورشید نگاه کرد و دریافت که ظهر شده، به امام عرض کرد: دوست دارم قبل از آنکه در رکاب تو فدا گردم این نماز را که وقتش رسیده نیز با تو بخوانم..

امام حسین علیه السلام به آسمان نگریست، و به او فرمود: خداوند تو را از نماز گزاران قرار دهد که مرا به یاد نماز انداختى، آرى وقت نماز رسیده است، از دشمن بخواهید مهلت دهد تا ما نماز را بخوانیم.

از دشمن مهلت‏خواستند، حصین بن نمیر گفت: نماز شما قبول نمى‏شود.

حبیب بن مظاهر پاسخ داد: اى مست‏شراب، آیا از شما قبول مى‏شود و از فرزند پیامبر صلى الله علیه و اله و سلم قبول نمى‏شود ...

امام حسین علیه السلام با جمعى از اصحاب نماز ظهر را با عنوان نماز خوف خواند، زهیر بن قین و سعید بن عبدالله (به عنوان سپر آنحضرت (در جلو او ایستادند، آنقدر تیر به بدن سعید اصابت کرد، که به زمین افتاد، سعید بعد از نماز به امام عرض کرد: آیا من به عهد خود وفا کردم، امام فرمود:

نعم انت امامى فى الجنه.

سعید به شهادت رسید، شمردند سیزده تیر به بدنش اصابت نموده بود. (13)

هر نمازى تعقیبى دارد، تعقیب این نماز آن هنگام بود که امام حسین علیه السلام غوطه‏ور در خون او پشت اسب به زمین قرار گرفت و با خدا مناجات مى‏کرد، از جمله مى‏گفت:

«صبرا على قضائک یارب، لا اله سواک یا غیاث المستغیثین، ما لى رب سواک، ولا معبود غیرک، صبرا على حکمک، یا غیاث من لا غیاث له،یا دائما لا نفاد له، یا محیى الموتى، یا قائما على کل نفس بما کسبت احکم بینى و بینکم و انت‏خیر الحاکمین‏». (14)

ترکت الخلق طرا فى هواکا و ایتمت العیال لکى اراکا ولو قطعتنى فى الحب اربا لما حن الفؤاد الى سواکا

وقایع جانسوز در جریان شهادت امام حسین علیه السلام بسیار است ما در اینجا به ذکر چند نمونه اکتفا مى‏کنیم:

1 - وقتى که امام حسین علیه السلام به مرحله‏اى رسید که دیگر نتوانست جنگ کند، در جاى خود ایستاد، هر کس از دشمن که جلو مى‏آمد باز مى‏گشت و نمى‏خواست‏خدا را ملاقات کند در حالى که دستش به خون حسین علیه السلام رنگین باشد، در این هنگام مردى کندى بنام «مالک بن یسر»به جلو آمد، نخست به آنحضرت ناسزا گفت، سپس با شمشیر بر سر نازنینش زد، که کلاه حضرت را برید و شمشیر بر سر خورد، و کلاه پر از خون شد، امام پارچه‏اى طلبید و با آن زخم سر را بست و کلاهى خواست و بر سر گذاشت و عمامه بر آن بست. (15)

(16)

من ینتدب للحسین فیوطى‏ء الخیل ظهره و صدره.

ده نفر داوطلب شدند (که نام هر ده نفر در مقاتل ذکر شده).

آن ده نفر سوار بر اسبهاى خود شدند و بر بدن حسین علیه السلام تاختند، به گونه‏اى که استخوانهاى سینه و پشت آنحضرت را درهم شکستند.

سپس این ده نفر نزد ابن زیاد آمدند، اسید بن مالک، یکى از آنها گفت:

نحن رضضنا الصدر بعد الظهر بکل یعسوب شدید الاسر

ابن زیاد گفت: شما کیستید؟

گفتند: ما سوار بر اسب شدیم و بر پشت‏حسین علیه السلام تاختیم،حتى طحنا حناجر صدره.

ابن زیاد دستور داد تا جایزه اندکى به آنها داده شد، ابو عمر زاهد گفت: ما حال آن ده نفر را بررسى کردیم، همگى زنا زاده بودند و مختار آنها را بازداشت نمود و دستها و پاهایشان را میخکوب کرد و اسب بر پشت آنها تاخت تا مردند. (17)

3 - وقتى که روز عاشورا امام حسین علیه السلام خود را به آب فرات رسانید و خواست آب بیاشامد، حصید بن نمیر (یکى از سر کردگان دشمن) آنحضرت را هدف تیر قرار داد، تیر به حلقوم امام اصابت کرد، آنحضرت تیر را بیرون کشید، و دستش را زیر خون گرفت و خون را به آسمان مى‏پاشید، و به حصین فرمود: «خدا ترا سیرابت نکند» بعد دشمن حیله کرد، و امام براى حفظ خیمه با سرعت به سوى خیمه بازگشت.

در این هنگام بانوان حرم و کودکان تشنه کام به گمان اینکه امام آب آورده به سوى حسین علیه السلام شتافتند، دیدند صورت و سینه و دستهاى حسین علیه السلام به خونش رنگین است، صدا به گریه بلند کردند و دست بر صورت مى‏زدند.

طفلى هنگام رفتن امام به صوى فرات عرض کرده بود: پدر جان تشنه‏ام، امام به او فرموده بود: صبر کن بروم براى تو آب بیاورم، وقتى امام برگشت، آن طفل تشنه کام نزد پدر آمد و گفت: گویا آب آورده‏اى؟ امام گریه کرد و این شعر را خواند:

«شیعتى مهما شربتم ماء عذب فاذکرونى ...» سپس پارچه‏اى طلبید و بر زخم گلو نهاد و بار دیگر با اهلبیت علیهم السلام وداع نمود و به سوى قوم رفت و کوشش فراوان کرد خود را به آب فرات برساند، سر راه او را گرفتند و ممانعت نمودند. (18)

4 - امام باقر فرمود: امام حسین علیه السلام را به گونه‏اى کشتند که پیامبر صلى الله علیه و اله و سلم از کشتن حیوانات درنده به آن نحو، نهى فرموده است،لقد قتل بالسیف و السنان و بالحجاره و بالخشب و بالعصا.

و لقد اوطئوه الخیل بعد ذلک.

هنگامى که امام حسین علیه السلام از پشت اسب به زمین قرار گرفت، اسب آنحضرت که ذوالجناح نام داشت، اطراف او مى‏گشت و از آن مظلوم علیه السلام دفاع مى‏کرد، و شیهه مى‏کشید و همهمه مى‏کرد.

عمر سعد فریاد زد: آن اسب را بگیرید و نزد من بیاورید زیرا از بهترین اسبهاى رسولخدا صلى الله علیه و اله و سلم است، جمعى آن اسب را احاطه کردند تا بگیرند ولى با پاهاى خود آنها را از خود دور مى‏کرد و در این درگیرى تعدادى از دشمن را کشت.

عمر سعد فریاد زد: رهایش کنید تا ببینیم او چه کار مى‏کند؟ وقتى که اسب احساس امنیت نمود، کنار بدن پاره پاره امام حسین علیه السلام آمد کاکل خود را با خون امام حسین علیه السلام رنگین نمود، بدن عزیز امام حسین علیه السلام را استشمام مى‏کرد، و با صداى بلند شیهه مى‏کشید.

امام باقر علیه السلام فرمود: او در شیهه خود مى‏گفت:

الظلیمه الظلیمه من امه قتلت بنت نبیها.

آنگاه به سوى خیمه‏ها رو کرد در حالى که بلند شیهه مى‏کشید، به طورى که صداى او همه فضاى بیابان را پرکرده بود (وقد ملا البیداء صهیلا).

حضرت زینب علیها السلام شیهه اسب را شنید، به خواهرش ام کلثوم رو کرد و گفت: «این اسب برادرم حسین علیه السلام است که به طرف خیمه مى‏آید، شاید همراه آن آب باشد» ام کلثوم سراسیمه از خیمه بیرون آمد، ناگاه به اسب نگاه کرد دید اسب آمده ولى صاحبش نیامده است، فریاد زد:

قتل والله الحسین.

زینب علیها السلام سخن خواهرش را شنید، صدا به گریه بلند کرد، و مرثیه سرائى نمود و اشک مى‏ریخت. (19)

و در زیارت ناحیه مقدسه امام زمان علیه السلام (خطاب به امام حسین) آمده:

و اسرع فرسک شاردا الى خیامک قاصدا مهمهما باکیا فلما راین النساء جوادک مخزیا، و نظرن سرجک علیه ملویا، برزن من الخدور، ناشرات الشعور، لاطمات الخدود، سافرات الوجوه و بالعویل داعیات و بعد العز مذللات، و الى مصرعک مبادرات و الشمر جالس على صدرک، مولع سیفه على نحرک ...

به نقل دیگر:وقتى که صداى ذوالجناح به اهل خیام رسید، زینب علیها السلام به سکینه گفت: سکینه جانم پدرت با آب آمد، به سوى او برو و از آب بیاشام.

سکینه از خیمه بیرون آمد، وقتى که سکینه منظره ذوالجناح را دید صداى گریه و ندبه‏اش بلند شد، صدا زد:

وا محمداه، وا غریباه، وا حسینا! وا جداه، وا فاطمتاه و ...

اى اسب، پدرم چه شد، شافع قیامت را کجا گذاشتى؟ روشنى چشم رسولخدا صلى الله علیه و اله و سلم کجاست؟ اشعارى خطاب به اسب خواند او جمله گفت:

امیمون! اشفیت العدى من ولینا و القیته بین الاعادى مجدلا امیمون! ارجع لا تطیل خطابنا فان عدت ترجوا عندنا و تؤملاه

در کتاب مصائب المعصومین آمده: هنگامى که ذوالجناح به سوى خیمه‏ها آمد و بانوان حرم ناله کنان و سیلى به صورت زنان از خیمه بیرون آمدند، هر کدام با اسب سخنى مى‏گفتند:

یکى گفت: اى اسب چرا حسین علیه السلام را بردى و نیاوردى؟

دیگرى گفت: چرا امام را در میان دشمن گذاشتى؟

زینب علیها السلام فرمود: آه، صورت خون آلود تو را مى‏بینم.

سکینه گفت: پدرم هنگام رفتن تشنه بود، یا جواد هل سقى ابى ام قتل عطشانا.

بعضى نوشته‏اند: آن اسب در کنار خیمه آنقدر سر به زمین کوبید تامرد. (20)

(21)

پى‏نوشتها:

1- ترجمه لهوف سید بن طاوس، ص 124.

2- معالى السبطین ج 2 / ص 21.

3- صعال السبطین ج 2 / ص 22 و 23.

4- تذکره الشهداء ملا حبیب الله کاشانى ص 311.

5- همان مدرک.

6- مقتل الحسین مقرم ص 338.

7- منتخب طریحى، اسرار الشهاده مطابق نقل الوقایع و الحوادث ج 3 / ص 146 - 147.

8- نفس المهموم ص 190.

9- ایقتل ابا عبدالله و انت تنظر الیه.

10- نفس المهموم ص 191 - اعیان الشیعه ج 1 / ص 610 - لهوف ص 119 - 121.

11- اعیان الشیعه ج 1 / ص 609 و 610 - لهوف ص 126 و 131.

12- مقتل الحسین المقرم ص 347.

13- مقتل الحسین المقرم ص 294 - 297.

14- همان مدرک ص 345.

15- ترجمه لهوف ص 122.

16- ظاهرا این واقعه در روز یازدهم اتفاق افتاده است. (مؤلف).

17- ترجمه لهوف ص 135 - 136.

18- معالى السبطین ج 1 / ص 325.

19- معالى السبطین ج 2 / ص 51 و 52 -مقتل الحسین مقرم ص 346.

20- امالى صدوق مطابق نقل معالى السبطین ج 2 / ص 50 - نفس المهموم ص 200.

21- تذکره الشهداء ص 353.

 

راهنماى تبلیغ 6 ویژه امر به معروف و نهى از منکر صفحه 175
نمایندگى ولى فقیه در سپاه


نویسنده : مهدی سالم » ساعت 12:0 صبح روز شنبه 86 دی 29