یادم می آیدکه حدوداً 4 - 5 ساله بودم . برای اولین بار بود که روز تولدم پازل هدیه می گرفتم . قطعات پازل چه قدر زیبا کنار هم جا می گرفتند و چه ناراحت کننده بود اگر قطعه ای از آن گم می شد و جایی خالی روی صفحه مقوایی روبرویم می ماند.
یادم می آید که حدوداً 14 - 15 ساله بودم که کم کم خودم را از عالم کودکی جدا می کردم ، در همین دوران بود که کم کم فکر کردن را می آموختم و بزرگ شدن را تجربه . دیگر قطعه های گمشده ناراحتم نمی کرد چون گاه گاهی خودم قطعه هایی مقوایی درست می کردم و به جای آنها می گذاشتم و جاهای خالی را پر می کردم .
و اما یادم می آید که حدوداً 20 - 21 ساله بودم که دانشجوی سال سوم شدم . جاهای خالی پازل دیگر زیاد شده بود نمی دانم شاید طبیعی باشد که هر چه از عمر پازل می گذرد قطعه های بیشتری از آن گم شود ولی من همیشه فکر می کردم که بزرگ شدن باعث می شود از داشته هایمان بیشتر محافظت کنیم ولی نمی دانستم که در ارتفاع 170 سانتی زمین اینچنین طوفانهایی وجود دارد . طوفانهایی که حتی گاهی خود صفحه مقوایی جلویم را هم باخود می برد .
گاهی با خودم فکر می کنم ای کاش هنوز قدم بلند نشده بود و هنوز از بازی با پازل لذت می بردم امّا . . .
پازل را می گفتم ، نه! جای خالی را ، نه !طوفان را می گفتم . طوفان ناراحت کننده بود به فکر این افتادم که در مقابل آن بایستم . هر از چندگاهی یکی را که می شناختم از جلوی شیشه رد می شد . با چند تا از پازل گمشده ها صحبت کرده بودم و قرار بود بیایند و با هم فکر برای این طوفان بکنیم ، چند لحظه بعد همه روی صندلی ها محکم نشسته بودند و مراقب که طوفان نبردمان .
از این که در جمعی محکم ، نشسته بودم احساس خوشحالی می کردم ، بحث را آغاز کردیم و .....
حدوداً دو ساعت بود که از شروع جلسه می گذشت ، همه از تجربیات و دیده ها و شنیدهایشان در مورد این طوفان صحبت کردند . تازه فهمیده بودم که اکثر 20 - 21 ساله ها یا نه 19-20 ساله ها یا نه همه آنهایی که دور و بر من هستند دلشان برای پازل های ناقص شان می سوزد و دلتنگ کامل شدن هستند .همان جابود که با بقیه بچه ها قرار گذاشتیم که همان طور محکم بمانیم و قطعه های پازلمان را به کمک بقیه طوفان زده ها کامل کنیم . قرار گذاشتیم که در این راه از همه کسانی که قطعه ای گم کرده اند دعوت به همکاری کنیم و همه با هم برای غلبه بر این تاریکی و طوفان چراغی را روشن کنیم.
شمع را می گفتم ، نه! تاریکی را ، نه !طوفان - یا پازل را ؟ نمی دانم ولی مهم این است که می شود با شمع هم تاریکی را کنار زد و شاید جلوی طوفان ایستاد .
نویسنده : مهدی سالم » ساعت 10:24 صبح روز یکشنبه 85 دی 17