زینب ای آینه ی مادر من ای شریک من و غم پرور من
دلِ آیینه ز خون رنگ شده چه کنم عرصه به من تنگ شده
از غم و غصه مشوّش شده ام همچو اسفند در آتش شده ام
زخم ها بر جگرم تاخته اند مثل من بی پسرت ساخته اند
جان رسیده به خدا بر لب من تو و داغ دو پسر، زینب من
زخم خوردند و ز هم پاشیدند با لب تشنه به خون غلتیدند
دو ذبیحت هدف تیر شدند طعمه ی نیزه و شمشیر شدند
دیده در دیده ی من، جان دادند زیر پا مانده، ز پا افتادند
با غم خویش اسیرم کردند به زمین پا زده، پیرم کردند
وای من، این همه صیاد شدند ز پریشانی من شاد شدند
حال از شعله غم سوخته ام چشم بر یاریِ تو دوخته ام
در حرم جز تو کسی نیست مرا جز تو فریادرسی نیست مرا
سخت گردیده به من کار، بیا خجلم زین همه ایثار، بیا
همدم ناله و آهم نگذار بیش از این چشم به راهم نگذار
من و این هر دو گُلِ نقشِ زمین نایِ برخاستنم نیست، ببین
من، دو پرپر شده را سوی حرم تک و تنها نتوانم ببرم