قافله عشق در سفر تاریخ است و این تفسیری است بر آنچه فرموده اند: کل یوم عاشورا و کل ارضٍ کربلا... این سخنی است که پشت شیطان را می لرزاند و یاران حق را به فیضان دائم رحمت او امیدوار می سازد.
... و تو ، ای آن که در سال شصت و یکم هجری هنوز در ذخایر تقدیر نهفته بوده ای و اکنون ، در این دوران جاهلیت ثانی و عصر توبه بشریت ، پای به سیاره زمین نهاده ای ، نومید مشو ، که تو را نیز عاشورایی است و کربلایی که تشنه خون توست و انتظار می کشد تا تو زنجیر خاک از پای اراده ات بگشایی و از خود و دلبستگی هایش هجرت کنی و به کهف حَصینِ لازمان و لامکان ولایت ملحق شوی و فراتر از زمان و مکان ، خود را به قافله سال شصت و یکم هجری برسانی و در رکاب امام عشق به شهادت رسی... یاران! شتاب کنید ، قافله در راه است . می گویند که گناهکاران را نمی پذیرند ؟ آری ، گناهکاران را در این قافله راهی نیست ... اما پشیمانان را می پذیرند .
-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-
جز در حضور نور، دلم وا نمىشود
صبح است و آفتابْ هویدا نمى شود
اى مهربان که دلم پاى بند توست
آیینه بىجمال تو، معنا نمىشود
دیرى است بى وجود تو در دشت آرزو
گلْ خوشه مرادْ شکوفا نمىشود
سرشارِ ابر گر چه بود چشم مردمان
دُردانههاى عاطفه، پیدا نمىشود
اى آخرین طبیب دل دردمندِ عشق!
بازآ، که دردْ بىتو مداوا نمىشود
دوشینه، دل به خواب چو چشم تو دید گفت:
هرگز گلى چو نرگس شهلا نمىشود
بازآ که بىحضور تو اى مظهر اَحد!
بى شک طلسمِ بسته شب، وا نمىشود
... و تو ، ای آن که در سال شصت و یکم هجری هنوز در ذخایر تقدیر نهفته بوده ای و اکنون ، در این دوران جاهلیت ثانی و عصر توبه بشریت ، پای به سیاره زمین نهاده ای ، نومید مشو ، که تو را نیز عاشورایی است و کربلایی که تشنه خون توست و انتظار می کشد تا تو زنجیر خاک از پای اراده ات بگشایی و از خود و دلبستگی هایش هجرت کنی و به کهف حَصینِ لازمان و لامکان ولایت ملحق شوی و فراتر از زمان و مکان ، خود را به قافله سال شصت و یکم هجری برسانی و در رکاب امام عشق به شهادت رسی... یاران! شتاب کنید ، قافله در راه است . می گویند که گناهکاران را نمی پذیرند ؟ آری ، گناهکاران را در این قافله راهی نیست ... اما پشیمانان را می پذیرند .
-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-
جز در حضور نور، دلم وا نمىشود
صبح است و آفتابْ هویدا نمى شود
اى مهربان که دلم پاى بند توست
آیینه بىجمال تو، معنا نمىشود
دیرى است بى وجود تو در دشت آرزو
گلْ خوشه مرادْ شکوفا نمىشود
سرشارِ ابر گر چه بود چشم مردمان
دُردانههاى عاطفه، پیدا نمىشود
اى آخرین طبیب دل دردمندِ عشق!
بازآ، که دردْ بىتو مداوا نمىشود
دوشینه، دل به خواب چو چشم تو دید گفت:
هرگز گلى چو نرگس شهلا نمىشود
بازآ که بىحضور تو اى مظهر اَحد!
بى شک طلسمِ بسته شب، وا نمىشود
نویسنده : مهدی سالم » ساعت 3:58 عصر روز یکشنبه 85 بهمن 8