به نام خدا
مهدی و خدمت وظیفه عمومی (قسمت دوم)
رفتم بالا. لیبل در ها رو میخوندم. محل تزریق واکسن کنار اتاق خانواده سالم بود.
با خودم فکر کردم خانواده سالم یعنی چه؟! که البته خیلی زود متوجه شدم. ( به شما هم نمیگم تا خودتون برید و بفهمید. البته فکر کنم فقط متاهلین رو راه بدند.)
پشت در منتظر بودم.
یک خانمی از اتاق اومد بیرون و نوبت من شد.موقع تزریق واکسن اتفاق خاصی نیفتاد ولی محض شفاف سازی هم که شده باید بگم یکیش رو توی بازوی چپ میرنند یکی توی بازوی راست.
بعد از واکسن نوبت معاینه پزشکیه. دوباره صف و ....../ منشی اینبار بهم گفت : عکس 3 در 4 داری؟
من : نه!
منشی : سر نبش میدون یک عکاسی هست. فوری برو بگیرو و بیا.
من ک چشم.
در عکاسی رو که باز کردم صدای زنگوله در اومد. گفتم لابد رسمه. وقتی فهمید عکس برای سربازی میخوام راهنماییم کرد که برم بوی آتلیه . گفت کاپشنم رو در بیارم و یک کت کثیف ( ار این خارجی ها -----مدل افغانی)داد ما بپوشیم. منم که دستم درد میکرد (به خاطر واکسن ها) حال چونه زدن نداشتم. زرتی کت رو پوشیدم و اون هم تلق یک عکس از ما انداخت. خواستم روی دوربین عکس رو ببینم که نگذاشت. گفت رو مانیتور.
منتظر بودم چاپ بشه که دیدم میگه دوباره کت رو بپوش و آماده شو ( ظاهرا اولی خراب شده بود)
گفتم دمش گرم چه دقیقه.
عکس دوم رو با ژست بهتری نشستم.
وقتی چاپ شد و پول رو بهش دادم و عکس رو دیدم فهمیدم که اون زنگوله های دم در به چه دردی میخورند.
پایان قسمت دوم
این داستان ادامه دارد