سلام.
5 - 6 روزی می شه که رفتم پایداری. البته هنوز حکمم نیومده ولی یک معارفه برام گذاشتند. فکر میکنم اینجا برای کار جای خوبی باشه.... اگه عمری باشه و توفیقی.....
به قول یک بزرگتری : (به شرط حیات و حضور)....
این تاخیر چند روزه هم در مطلب نوشتن به همین دلیل بود و البته به علت کسرت مستقبلین مطلب گذشته
اما امروز یک مطلب دلخراش از فرهنگ دارم که براتون میگذارم. داستان یک کتاب دیگه با مجوز وزارت فرهنگ در دولتی که ازش دفاع می کنم و دوستش دارم.....
این بار در حوزه دفاع مقدس : ........ مطلب رو روی توی وب گردی هام پیدا کردم . خیلی سوختم .........
مطلع شدم کتابی در زمینه دفاع مقدس در دست چاپ مجدد است با عنوان : " عقرب روی پلههای راه آهن اندیمشک یا از این قطار خون میچکد قربان! " که این کتاب نه تنها هیچ گونه سنخیتی با فرهنگ دفاع مقدس ندارد بلکه بیشتر به کتاب های مستهجن و غیر اخلاقی شبیه است و در بعضی قسمت ها به طرز بی شرمانه ای به موضوعاتی اشاره کرده است که منافی عفت است .ادامه مطلب...
جلسه بود.
همه جمع شده بودند.
باهنر را فرستاده بودند که بهشتی را بیاورد.
آمده بود که آماده شوید برویم.
همه منتظر شمایند.
عذر خواسته بود. گفته بود جمعه متعلق به خانواده است. قرار است برویم گردش.
باهنر اخم کرده بود.
بهشتی باز گفته بود «بچه ها منتظرند. سلام برسونید. بگید فردا در خدمتم»
مثل این که اولین بارش بود پا به منطقه عملیاتی می گذاشت. از آن آدم هایی بود که فکر می کرد مأمور شده است که انسانهای گناهکار، به خصوص عراقی های فریب خورده را به راه راست هدایت کرده، کلید بهشت را دستشان بدهد. شده بود مسؤول تبلیغات گردان. دیگر از دستش ذله شده بودیم. وقت و بی وقت بلندگوهای خط اول را به کار می انداخت و صدای نوحه و مارش عملیات تو آسمان پخش می شد و عراقی ها مگسی می شدند و هر چی مهمات داشتند سر مای بدبخت خالی می کردند. از رو هم نمی رفت. تا این که انگار طرف مقابل، یعنی عراقی ها هم دست به مقابله به مثل زدند و آن ها هم بلندگو آوردند و نمایش تکمیل شد. مسؤول تبلیغات برای این که روی آنها را کم کند، نوار «کربلا، کربلا، ما داریم می آییم» را گذاشت. لحظه ای بعد صدای نعره خری از بلندگوی عراقی ها پخش شد که: «آمدی، آمدی، خوش آمدی جانم به قربان شما. قدمت روی چشام. صفا آوردی تو برام!» تمام بچه ها از خنده ریسه رفتند و مسؤول تبلیغات رویش را کم کرد و کاسه کوزه اش را جمع کرد و رفت
فعلا برای حرف زدن مجالی نیست.
می خندم. اما خنده ام از گریه غم انگیز تر است. کارم از گریه گذشته است ، بدان می خندم.